اجتماعی
- امروز انتقال از پیام رسانهای خارجی به پیام رسانهای داخلی مطالبه عمومی است!
- 45 مکان دیدنی گیلان که قبل از مرگ باید دید!
- دستگیری 8 مزاحم اینترنتی در 3 شهر گیلان
- مردم از ما میخواهند مسؤولان را بیدار کنیم | مسؤولان باید به فکر محرومان جامعه باشند
- افتتاح سامانه برونسپاری خدمات الکترونیک سازمان حمل و نقل بار و مسافر شهرداری رشت
یادداشت
ورزشی
-
-
نامه بازیکنان و کادر فنی سپیدرود به مسعود رهنما؛
به مالک جدید امیدی نیست! / تنها به عشق هواداران بازی می کنیم + اصل نامه -
سخنگو باشگاه سپیدرود در گفت و گو با "رشت-گیلان"؛
وفاق و همدلی، شرط بقای سپیدرود در لیگ برتر / بازیکنان حق دارند نگران مطالبات باشند! -
با برگزاری رقابت های انتخابی در سالن یادگار امام رشت؛
نفرات برتر رقابت های دوومیدانی قهرمانی کارگران استان گیلان مشخص شدند -
به همت هيئت بوكس استان گيلان صورت مى پذيرد؛
برگزارى نخستين جشنواره بوكس نونهالان استان گيلان
تاریخ انتشار: 2016/06/13 - 12:03
ماجرای انتقام عجیب داماد در شب عروسی از نو عروس خیانت کار
مدتی که از زمان آشنایی ما گذشت، احساس کردم که علاقه ام نسبت به او زیاد شده است و این احساس موجب شد که درمورد دلارام با مادرم صحبت کنم و از علاقه ام به این دختر بگویم. مرد جوان ۲۷ ساله صبح یک روز کاری به واحد مشاوره کلانتری مراجعه کرد. این جوان عنوان […]
مدتی که از زمان آشنایی ما گذشت، احساس کردم که علاقه ام نسبت به او زیاد شده است و این احساس موجب شد که درمورد دلارام با مادرم صحبت کنم و از علاقه ام به این دختر بگویم.
مرد جوان ۲۷ ساله صبح یک روز کاری به واحد مشاوره کلانتری مراجعه کرد. این جوان عنوان می کرد که در سن ۲۵ سالگی در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه تهران قبول شدم و برای ادامه تحصیل به این شهر بزرگ رفتم.
وی ادامه داد ؛ حدود ۸ ماه از رفتنم به دانشگاه می گذشت که با ورود به یک گروه مجازی با دختری آشنا شدم.دلارام نام دختری بود که در فضای مجازی با او آشنا شده بودم.دلارام دختر عموی یکی از همکلاسی هایم بود که از طریق او وارد گروه تلگرامی ما شده بود.
مدتی که از زمان آشنایی ما گذشت، احساس کردم که علاقه ام نسبت به او زیاد شده است و این احساس موجب شد که درمورد دلارام با مادرم صحبت کنم و از علاقه ام به این دختر بگویم
بعد از گذشت مدت ها، خانواده ام با اصرار من راضی به خواستگاری از دلارام شدند. وقتی که به خواستگاری رفتیم، خانواده دلارام اصرار بر عقد در نزدیک ترین زمان ممکن داشتند که خانواده ام با این نظر آنها مخالفت کردند و نظرشان براین بود که مدت آشنایی ما به صورت نامزدی ، بیشتر ادامه داشته باشد.
حدود چند هفته ای که از نامزدی ما گذشته بود دلارام گفت که همراه مادر و خواهرش برای زیارت به مشهد می روند. پس از بازگشت شان من به خانه آنها رفتم اما متوجه شدم که روی چمدان دلارام بارکد تهران – کیش درج شده است .
چند روزی از دست او خیلی عصبانی بودم که با عذرخواهی های مکرر دلم به رحم آمد و سریع این اشتباه او را فراموش کردم.
همه چیز یکنواخت در حال گذر بود که به زمان آغاز امتحانات دانشگاه نزدیک شدیم و دلارام گفت که می خواهد به دانشگاه شیراز باز گردد.
عصر همان روز من او را به فرودگاه رساندم ولی تمام مدت در مسیر برگشت ذهنم مشغول این بود که نکند دوباره مقصدش را دروغ گفته باشد.بنابراین دوباره به فرودگاه برگشتم و از طریق دوستی که در فرودگاه داشتم متوجه شدم که دلارام اصلا با هواپیما به شیراز نرفته است.
این لحظه بود که دیگر شک من از اینکه او مرا به بازی گرفته است به یقین مبدل شد. وقتی دیدم که او مرا به بازی گرفته است، دنبال ادامه بازی و جبران این سوء استفاده دلارام شدم.
او گفت ؛ دوستم علیرضا پسرخاله دلارام، هم اتاقی من بود و رفتم در مورد او با دوستم صحبت کردم. علیرضا گفت: چند سالی است که ما رفت و آمدی با خاله و خانواده اش نداریم.این قطع ارتباط از طرف خود آنها و در زمانی ایجاد شد که شوهرش ورشکست شد و آنها نه تنها با ما، بلکه با دیگران نیز قطع ارتباط کردند و مدت زیادی است که از زندگی آنها اطلاع دقیقی ندارم.
به اتفاق علیرضا به منزل یکی از دوستان خانوادگی دلارام رفتیم. او گفت که دلارام مدتی با پسر شریک پدرش به نام مهدی دوست بوده و درطی این رابطه از او باردار شده است.
بعد از اینکه کارخانه آنها ورشکسته شد، شراکتشان از هم پاشید و ارتباط دلارام نیز با پسر شریک پدرش کاملا قطع شد.دلارام بعد از این که دست به سقط بچه زد، چندین بار خود کشی کرد و مدتی نیز در بیمارستان روانی بستری بود و در مقطع کارشناسی در همان زمان از دانشگاه انصراف داده است.
وقتی بیشتر به سرنخ های این بازی پی بردم، دنیا روی سرم شروع به چرخیدن کرد و از او سوال کردم پس الان دلارام برای چه به کیش می رود. او گفت که مهدی در حال حاضر در کیش ساکن است و فکر می کند دلارام به دیدار او می رود.
چند روزی را در خوابگاه ماندم و بیرون نیامدم . فکر انتقام از دلارام لحظه ای دست از سرم برنمی داشت. دلارام ماه ها با احساس و اعتماد من بازی کرده و مرا فریب داده بود. من که تصمیم به انتقام گرفته بودم، بدون اینکه به خانواده ام و دلارام چیزی بگویم از آنها خواستم تاریخ عقد را مشخص کنند. ما به اقوام دلارام کارت دعوت دادیم، اما از اقوام خودم کسی را دعوت نکردم .صبح دلارام را به آرایشگاه بردم، موقع ظهر که باید دنبال او می رفتم به او زنگ زدم و گفتم مشکلی پیش آمده است. تو به تالار برو من هم به موقع خودم را خواهم رساند.
بعد از اتمام تماس با دلارام،با خانواده ام تماس گرفتم به آنها گفتم که مشکلی برایم پیش آمده است و به آنها آدرسی دادم و مانع از حضور شان در تالار شدم .
دلارام با خانواده و مهمانهایش تا ساعت ها منتظر ماندند و بعد به خانه برگشتند. او فقط می خواست با من عقد کند و مهریه بگیرد و هزینه زندگی خود را با پسر شریک پدرش تامین کند. دلارام و خانواده اش پس از آن که در تالار حضور پیدا نکردم، دیگر سراغی از ما نگرفتند.